سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیشنهاد دوستان

بسم الله

چند تا از دوستان پیشنهادی دادند که قابل تامل است و البته کمی سخت است. و سختی اش از باب اکراه اینجانب در مطرح نمودن بعضی موضوعات است.

دوستان عزیز پیشنهاد فرمودند که مطالب منتشر شده ات در نشریات مختلف را در وبلاگت هم قرار بده  من هم کمی قلقلک خوردم اما چند تا موضوع هست.

1- وبلاگ مشتری خودش و نشریات و هفته نامه ها و گاهنامه ها و ... مشتریان خودشان رادارند.

2- کلا چه فایده که بگیم ما هم بعععله؟؟

3-شاید از این لحاظ که فرد با دقت و اهمیت بیشتری مطالب را بخواند قابل بحث باشد.

4-الان دیگه وقت اذانه و باید برم مسجد واصولا هر تصمیمی به بعد از مسجد موکول می شود.

التماس دعا

پس نوشت:

فردا سال تحویل را دوست داشتیم مناطق عملیاتی یا لااقل گلزار شهدا باشیم تا ببینیم خدا چه می خواهد؟

اگر ندیدیمتان عیدتان مبارک و سه چهارتا ماچ و بوسه (ویژه برادران!) آبدار طلب ما !

 


29 اسفند و آنچه به خوردمان دادند

بسم الله

همه ساله 29 بهمن با تبلیغاث و سر و صدای زیاد یک عده می خوان به خورد ملت بدن که دکتر محمد مصدق یک قهرمان ملی و حتی مذهبیه. و هر سال عده ی دیگری با هزار دلیل و ابهام  تاریخی و عقلی حرف دیگری می زنند

این مطلب رو در رجانیوز خوندم به نظرم مطلب خوبیه. خلاصه اش چند سواله که براتون می ذارم

 

مصدق و ثریا

1. در حالی که نهضت نفت خود را مرهون مجاهدت تمامی گروه ها می داند (پیشنهاد طرح از دکتر فاطمی، حمایت های مردمی با رهبری آیت الله کاشانی و ضمانت اجرایی آن با اعدامهای انقلابی فدائیان اسلام)، به چه دلیل نقش پیگیری های حقوقی دکتر مصدق را پررنگ ترین قسمت دانسته و نهضت را به وی محدود می کنیم؟

2.وی از کشور سوئیس در خواست تابعیت می کند، آنچنانکه روزنامه «کوریو، مورخ 18 ژانویه 1951» می نویسد: "دکتر مصدق از دولت سوئیس تقاضای پناهندگی و ترک تابعیت ایران را کرده است که به علت عدم پذیرش تابعیتش، مجبور به ترک سوئیس و مراجعت به ایران شده است."

ا ین مطلب در اکثر روزنامه های کشور در 20 اردیبهشت 1331، زمانی که مصدق در اوج قدرت بود، ترجمه و به چاپ رسید.

شاید آنجا که امام خمینی(ره) نیز در بیانی ملی گرا بودن برخی افراد را هم زیر سوال می برند، بر پایه همین مستندات باشد.

 3. آیا اساساً اذهان عمومی می پذیرند که شخصیتی که اصالتاً شاهزاده بوده (فرزندِ نوه دختری ناصر الدین شاه) و از طرف مظفرالدین شاه لقب مصدق السلطنه را کسب و به اتکای موقعیت خانوادگی به برخی مناصب بالای حکومتی (درحد فرماندار ومعاونت وزیر و...) رسیده و درافتخارات خود بوسیدن دست ثریا(همسرشاه)، سرکوب قیام مردم تنگستان (درزمان فرمانداری فارس) و... را ثبت کرده، صلاحیت کسب مدال سمبل ملی گرایی را داشته باشد؟

4. آیا تلاشهای دکتر مصدق برای به قدرت رسیدن رضاخان قابل توجیه است؟

از جمله آن تلاش ها موارد زیر قابل اشاره است: 

الفهمراهی با گروهی از نمایندگان مجلس در دلجویی از رضاخان (که به قصد فریب مردم با حالت قهر به یکی از روستاهای اطراف سفر کرده بود) و دعوت مجدد وی به قدرت.

بعدم عضویت در گروه اقلیت مجلس که شهید آیت الله مدرس برای مخالفت با زیاده خواهی های رضاخان تشیکل داده بود. 

جعدم ترک مجلس به هنگام رأی گیری برای تغییر سلطنت (شهید آیت الله مدرس و دیگر مخالفان با توجه به غیر قانونی بودن این اقدام، مجلس را به نشانه اعتراض ترک کردند) و ایراد سخنرانی صوری در مخالفت با پادشاهی رضاخان.

 .ادامه مطلب...

تلاش هایی آن شب

 

تلاش هایی که آن شب کردم

                                                                        یا پرینت ذهن منسجم من

......: سلام

 اینکه امتحانات ترم تموم شده دلیل نمی شه این مطلب رو که در فرجه ها نوشتم و به نظرم بدک نیست (بیشتر شرح حاله...) آپ نکنم....  

نمی دونم چرا همیشه فرجه ی امتحانات برای من فرق زیادی با تعطیلات رسمی نمی کنه یعنی برنامه ی زندگیم توی هردو مورد تفاوت چندانی نمی کنه ... این فرجه اما انگار یه جور دیگه ایه....

از چند روز قبل یه دلهره ی عجیبی گرفتتم , نمی دونم چرا؟ بالاخره با تماس و اس ام واس و خواهش وتمنا و ...جند جزوه از درس های این ترم رو گیر آوردم که کمی مطالعه کنم.

همیشه دوست داشتم بتونم داشتان بنویسم اما جز یکی دوبار اون هم به صورت خیلی کوتاه موفق نشدم.

یکی از دلایل اصلی اس همین آشفتگی ذهنیه, وسط فکر کردن در مورد جزوه و درس یه دفعه فکر داستان قلپ!!! می افته وسط کاسه ی ذهنم!

چندین بار نشستم که بنویسم اما هر بار که خوندمشون بیشتر به یاد بیانیه های حزبی یا اطلاعیه ی ترحیم یا در موارد پیشرفته اش یاد داستان های مادر بزرگ مرحومم می افتادم که فی البداهه از خودش در می آورد و برای ما تعریف می کردو ما با همه ی بچگی از داستان اشکالات متعدد شکلی و محتوایی می گرفتیم! این یعنی استعداد ذاتی!!

قبول دارم که داستان نویسی یا نگارش ادبی یه جور شباهت به شعر داره و یه استعداد ذاتی می خواد اما نمی دونم چه سریه که تو موقعیت های خاص که کمی دلهره و استرس داشته باشم بیشتر نوشتنم می گیره!

گفتم دلهره... دوباره دلهره ی عجیب این چند روزه قلپ!!! افتاد وسط کاسه ی ذهنم.

دینامیک و معادلات و ریاضی 2 و استاتیک یعنی 12 واحد که برای سرویس کردن هر نوع دهنی ! حتی از نوع مسواک خورده ی بچه درس خون ها هم کافیه, نصیب من شده... و من همچنان موندم! موندم حالا که استرس دارم (حس جدیدی که این ترم تجربه اش کردم) چرا دست و دلم به درس و بحث نمی ره و فقط می شینم پشت میز و جزوه ها رو نگاه می کنم... جزوه ی محمد(دوستم) رو که نگاه کردم یه سوال فلسفی برام پیش اومد... با این دستخط چطور کسی می تونه مهندس بشه؟!! تو همین فکر بودم که یاد محسن افتادم .

محسن با وجود اینکه خطش به مراتب از محمد ضایع تره اما ید طولایی در نوشتن احساسی داره, همون نوشتنی که من هرچی تلاش می کنم انگار بغض گلوی قلمم رو گرفته!! (چه تعبیری!) ظاهرا امشب طبع نوشتنم گل کرده که چند تا تعبیر قشنگ پرید بیرون!

ته خودکار توی دهنمه و دارم با نگاه کردن به پنکه ی  بیکار اتاق (به دلیل زمستان) و تکون دادن انگشت های پاهام به سبک خودم فکر می کنم...

جزوه ی ابراهیم رو یادم رفته پس بدم,واقعا سن مناسب برای ازدواج کیه؟, باتری ساعتم تمام شده, ماشین کارواش می خواد, مطالب نشریه رو زمین مونده, دینامیک رو حذف کنم یا نه؟ ...اه... چاییم دوباره یخ کرد. این یعنی یه فید اوت عالی برای خروج از تفکرات مزاحم.

قند رو می ذارم توی دهنم... چایی هنوز قابل تحمل بود . داشتم به چی فکر می کردم؟؟ آره... چرا نباید بتونم داستان بنویسم؟ مگه من از رضا امیرخانی چی کم دارم؟

علتش تقریبا  برای خودم مشخص شده اونهم سیاست زدگیه, اینقدر مطلب سیاسی خشک و بی روح نوشتم که ذوقم کور شده و نمی تونم راحت بنویسم.

لعنت به این پراکندگی ذهنی! بازم یادم رفت, تا اولین امتحان 10 روز بیشتر فرصت ندارم. یعنی 10 روز تعطیلم یا فرجه ام, اصلا په فرقی می کنه؟ مهم اینه که بشینم یه فکری برای این ذهن پویای پرتلاطم بکنم.

این تعبیر هم انصافا قشنگ بود! پس می شینم داستان می نویسم .... نه آقا , ولش کن همه ی درس هام موندم, درس که نمی خونم پس برای رهایی از عذاب وجدان می گیرم می خوابم!!!

چون واقعا ساعت 2 نصف شب وقت خوبی برای نظم دهی به اذهان متلاطم نیست.....

 


حاج آقا دعا بفرمایید

بسم الله

سلام

از خجالته که اینقدر ریز می نویسم... مدت نسبتا زیادیه و مطالب زیادیه که می خوام آپ کنم اما نمیشه...یعنی تنبلی

امتحانات دانشگاه شروع شده و این یعنی زمانی که استادا همه ی خاطرات بدشون رو تلافی می کنن. اما جدی می گم 80 درصد اساتید از بنده ی خقیر خاطره ای (اعم از خوب یا بد) ندارند. چون اکثرا اصلا منو ندیدن...

آه اگه اسلام دست و پای ما رو نبسته بود ....

آخه تقلب چیه که حرامه؟ ... مگه چیزی غیر از همون مشورته؟!!

آقا بی خیال دارم به چرت و پرت می افتم.

فعلا یا علی... اگر نمی خواهید اسم ما رو در لیست مشروطیان عزیز ببینید دعا بفرمایید

یادم رفت ......

عزای ماست که هر سال می شود تکرار

وگرنه حیف محرم که خرج غم گردد

 


فستیوال بندگی

 بسم الله

فستیوال بندگی

بعد از ده دوازده روز چند تا مطلب و عنوان داره ذهنم رو قلقلک می ده که خلقشون کنم اما فعلا با حس خالقیت ندارم !!!

شب قدری ببین چه جوری دارم به وادی کفر می افتم!! بی خیال!!

به همین چشم برهم زدنی که ماه مبارک به نیمه رسید به شب های قدر هم رسیدیم و یکی شون هم گذشت یا بهتره بگم از دستش دادم.

تمام سال وقتی یه آرزوی گنده و دهن پرکن تو ذهنم می آد با خودم می گم بذار شب قدری که در ها رو باز می کنن از خدا می خوامشون... هر سال وقتی شب قدر می شه وقتی آرزوهای بزرگ بزرگ یک سال گذشته ام رو مرور می کنم چشمم به حقارت خودم و به گناهام که می افته به خودم که می گم روتو برم بابا!!

آخه یک سال هوی و هوس خدات بوده و تموم کاراتو با اون چک می کردی !!حالا شب قدر شد و همه چی یادت رفت؟

.......

کمی دیگه فکر می کنم با خودم می گم پررو هستم اما خود خدا روی منو زیاد کرده و باعث شده من تو گناه کردن گستاخ بشم. خمون خدایی که با پرده پوشیش کاری کرده خیلی از دور و بری هام فکر کنن من مومنم و  ....

ولی با همه ی این حرفها ای خدای بزرگ ای کسی که جز تو توان پذیرفتن توبه ها رو نداره این بار هم با روی سیاه می آم تا تو سیاهی های عزای بنده ی عزیزت گم بشم و نیم نگاهی به من بکنی..

((الهی ان قبح الذنب من عندی فلیحسن العفو من عندک))

خدای من این شب قدریه بازم می خوام با پر رویی تموم بیام و در مقابل همه ی اعمالم و در مقابل همه ی کوچکیم چیز های بزرگی ازت بخوام

خدای من ! از اینکه اینقدر به من اینقدر مجال می دی شرمنده ام ...

خدای من ! از اینکه گوش دادن به مناجات بنده های صالحت حواست رو از من پرت نمی کنه ممنونم!!

خدای من! از اینکه برای ورود به این فستیوال عظیم عشق و عاشقی شرط های سخت سخت نمی ذاری واقعا ممنونم!!

خدای من! به خاطر همه ی نداشته هام ازت ممنونم چون وقتی به بار شکر این داشته ها که روی شونه هام سنگینی می کنه فکر می کنم سر گیجه می گیرم!!

خدای من! خدای بزرگ من ! باز هم به خاطر اینکه اجازه می دی در غیر شب قدر هر وقت خواست بیام هم ممنونم!

........

و این یعنی اینکه حرفی برای پایان ندارم ......


سریال ادمه دار عوام

بسم الله

سریال دنباله دار عوام

- شنیدی کشور های عربی فردا رو اول ماه رمضون اعلام کردند؟

-  اه؟ جدی ؟ ایران چی خبری نشد؟

- نه بابا ! ما که هر سال همین فیلم رو داریم.

- ما چی مون سر حساب کتابه که این یکی مون باشه؟

- من که می دونم واسه عید فطر هم همینجوره..

راننده تاکسی همینطور داره به اتفاق مسافر بغل دستی اش در مورد اول و آخر ماه نق می زنه! گرمای شدید و کوفتگی کار با زبون روزه از صبح تا الان که نیم ساعتی به اذان مونده توان وارد بحث شدن و توضیح دادن مبانی فقهی و استدلالی استهلال در مذهب شیعه رو ازم گرفته بنا براین با موبایل مشغول نوشتن پیامک می شم تا تاخیرم رو برای رئیسم! توجیه کنم.

مجری رادیو جوان طوری که شبیه فریاد بود گفت: سلام حاج آقا عصر شما به خیر .

حاج آقا هم که از سبک صحبتش بر می آمد روحانی باشه سلام علیک گرمی با شنوندگان رادیو جوان کردو پیشاپیش حلول ماه رمضان رو به تبریک گفت.

با سوال مجری در مورد تفاوت مشخص شدن ماه رمضون در کشور ما و کشور های دیگه حاج آقا شروع کرد به توضیح دادن مسئله استهلال در مبانی فقه جعفری!!

راننده تاکسی که معلوم بود گوش تیز کرده صدای پخش ماشین رو زیاد کرد. بقیه مسافر ها هم بحث ها رو تعطیل کردند و به دقت به توضیحات کارشناس مذهبی رادیو جوان گوش می دادند.

بحث استهلال که تمام شد صدای اذان داشت از بیرون می اومد منم که از خدام بود یه شکلات از جیبم در آوردم و یواشکی انداختم بالا!

بحث ها دیگه تعطیل شده بود. راننده صدای رادیو رو کم کرد و مسافر بغل دستی من که انگار یه چیزی یادش اومده بود به راننده گفت :

- آقای راننده راستی از وضعیت بنزین و کارن سوختت چه خبر؟

راننده هم شروع کرد به نق زدن و من هم اس ام اسی رو که یکی از بچه های دانشگاه فرستاده بود باز کردم که بخونم چون وافعا حوصله توضیح مبانی سهمیه بندی سوخت رو نداشتم....  

 


چه فالی از این نیک تر؟؟

بسم الله

چه فالی از این نیک تر؟!!

درسته که کل دیروز و امروز رو تو شک بودیم و تریپ یوم الشک طی می کردیم اما این دلیل نمی شه حالا که اعلام شده امروز روز اول ماه مبارکه از ورود به مهمانی رب الشهر سرخوش و کیفور نباشیم.

تقبل الله

و براستی چه فالی از این نیک تر که من در روزی اولین مطلب وبلاگم رو می نویسم که آغازین روز رمضان المبارکه و این نقل و انتقال میمون تر مبارک تر شده . البته دوستان می دونن که قبلا در آشیانه ی میهن بلاگ که بدجوری به ما و خیلی های دیگه رکب زد پاتوقی داشتیم و یاران غاری! به هر حال کرکره ی اون وبلاگ پایین کشیده شد و ما را به یاد این آیه انداخت که (( الم تکن ارض الله الواسعه فتهاجرو فیها...))پس بار بندیل جمع کردیم به پارسی نقل مکان کردیم کردنی.. 

خوب من برم مطلب بعدی رو بنویسم که در مورد همین یوم الشکه....

شما هم با یه استقبال دیدنی و خواندنی به پیشواز من بیاییدتا که به روشن موندن چراغ این خونه امیدوارتر بمونیم.

انصافا تو این ربیع القرانیه ما رو از دعاهاتون فراموش نکنید...